به گزارش خبرگزاری حوزه، خانم سمیه عالمی از جمله نویسندگان فعالی است که البته سال هاست دغدغه جدی تدریس و پژوهش در عرصه داستان و ادبیات را دارد. اخیراً از وی رمانی با عنوان "یکی میان زندگی ما راه می رود" منتشر شده که همین مسأله بهانه ای شد تا با این بانوی نویسنده قمی گفت و گویی در خصوص شاخصه های فرمی و محتوایی این اثر و البته موضوعات و مسایل مرتبط با حوزه نویسندگی و ادبیات داشته باشیم. آن چه در ادامه می آید مشروح همین گپ و گفت یک ساعته است؛
با سلام و تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید، برای شروع بحث لطفاً توضیحاتی بفرمایید در خصوص آخرین رمانتان که اواخر سال گذشته منتشر شد و این که داستان آن در چه حال و هوایی است؛
بله، خواهش می کنم. رمان "یکی میان زندگی ما راه می رود" پیش از تعطیلات نوروز امسال از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شد و مخاطبش هم گروه سنی بزرگسال است.
زمینه ی این رمان باز هم مثل کار قبلی ام بخشی از تاریخ ایران است. در واقع در این قصه سیر اُفتادن و بلند شدن انسان ایرانی در تاریخ معاصر ایران را شاهد هستیم. اتفاقات زیادی برای ایران و ایرانی در سال های اخیر افتاده که فارغ از هر رأی و نظری که نسبت به آنها داشته باشیم باعث تغییراتی در او شده. سخت گذشته به این مردم اما با این توضیح که سرزمین به عنوان نماد همهی مردم ایران ممکن است در این گیر و دار آسیب هم دیده باشد و زخم هم خورده باشد اما به هیچ وجه کوتاه نیامده بلکه با وجود سختی ها و مشکلات و زمین خوردن ها، بلند شده و دوباره ایستاده.
به تعبیر دیگر، دغدغه من کلیت جامعه ایرانی در این مسیر سخت بوده اما قصه ام را زن ایرانی تعریف میکند. شخصیت اول داستان، دختر نازپرورده ای به نام ریحان است که جنگ فرزند و همسرش را از او می گیرد و به همین دلیل دچار مشکلات و التهابات روحی می شود. حتی در جایی می شکند و از پا می افتد. اُفتادن ها و بریدن های او مصادف شده با اتفاقاتی که باز هم بخشی از تاریخ ایران هستند. البته درباره ی هر روز از اتفاقات دهه شصت ایران میشود صفحه ها نوشت. این زن دارد دالان به دالان تاریخ را می رود و زمین می خورد و باز هم سر پا می ایستد بلکه خودش را پیدا کند.
عنوان رمان هم از همین گم شدن و پیدا شدن های که شخصیت های زن داستان درگیرش هستند گرفته شده. سه زن راوی داستان در تحیر پیدا کردن خودشان هستند. یکی دارد خودش را میگردد، یکی دارد بین دیگران خودش را پیدا می کند و یکی می داند از جهان چی می خواهد اما جرات ابرازش را ندارد.
سبک و لحن نوشتاری شما در این اثر چه تفاوت هایی با آثار قبلی تان دارد!؟
به هر حال هر کاری نثر و لحن خاص خودش را می طلبد، فصل بندی ها و شخصیت پردازی و فضای خودش را می خواهد. همین ها باعث تفاوت با کارهای قبلی می شود. شخصیت اصلی رمان قبلی ام مرد جوانی بود و اینجا همینطور که عرض کردم چشم اندازم زنانه است. نمی دانم چرا همیشه فکر می کنم اولین کسانی که جلوی غارها نشستند و پای آتش قصه تعریف کردند زن بودند. شهرزاد هم که نشست و هزار و یک شب داستان تعریف کرد که کسی کشته نشود. این نگاه من را کشاند سمت این که زن ها داستان پرتلاطم ترین سال های اخیر را تعریف کنند شاید اتفاق خوبی افتاد. برای همین هم سه زن دارم یکی در ایران، یکی در عراق و سومی هم زنی در برلینی که هنوز دیوار وسط بخش شرقی و غربی آن را برنداشته اند. و این سه زن دوشادوش سه مرد و با هم قصه را پیش می برند. این زن ها جنگ داستانم را شروع نکرده اند اما خوب کارهایی میکنند که از جنگیدن چیزی کم ندارد.
در مقام قیاس با رمان "مسافر جمعه"، که قصه اصلی مربوط به یک مرد است، اینجا محور زن است و هرچند آنجا هم حواسم بوده که پشت تصمیمهای مهم زندگی مرد داستانم زنِ خوشفهمی به نام «خاتون» باشد.
برخی نویسندگان زن جامعه همچون برخی فیلمسازان زن، نگاهی فمینیستی و بعضاً حتی مرد ستیزانه دارند، اما با این حال شما نگاه و دغدغه تان ناظر به جامعه و هویت ایرانی است. آثار شما چه تفاوت های محسوسی از این حیث با آثار آن دسته از نویسندگان زن دارد؟
بیایید قیاس نکنیم. فعلا کلیت را روشن کنیم. این که کتاب های برگزیده جشنواره های معتبر و حتی فیلم های شاخص ما به دنبال ترویج ناامیدی و صرفاً نشان دادن تباهی و فلاکت در جامعه هستند واقعیتی است.
اما من میگویم نویسنده اگر دغدغه داشته باشد برای این خاک و سرزمینی که برایش می نویسد باید در آثارش به مخاطب و جامعه اُمید بدهد برای اصلاح و بهتر شدن. در میانه ی راهیم و ناامیدی فقط سرعت رفتن و شدن را از ما می گیرد.
از زمانی که مادها در ایران ما تشکیل حکومت داده و اولین رگه های تمدنی را شاهد بوده ایم تا به امروز، فارغ از همه افت و خیزهایی که ایران و مردمش داشته اند در جریان های مختلف، هر اتفاقی برای کشور ما رخ داده، چه شکست خورده و چه پیروز شده، گام به گام به سمت آیندهی روشن در حرکت بوده است.
جامعه همچنان در مسیر گذار است و این واقعیت را نباید نادیده گرفت. متاسفانه در ادبیات ما روالی که به نظر می رسد زیاد شده این است که نویسنده روی یک نقطه ای که شکست و زمین خورده بوده، بیش از حد زوم کرده و فقط به آن می پردازد فارغ از این که این افتادن حتما بلند شدنی هم داشته که شما آن را نشان نمی دهی. این تاریکی روشنایی هم داشته. نتیجه اشاعه نااُمیدی فقط انفعال و درجا زدن است. باید از منظری بالاتر به قضایا نگاه کرد و این که مسیری را آمدهایم چیست و قرار است به کجا برسیم. ماندن و توقف کردن به هیچ وجه، چاره کار نیست و ناامیدی این بلا را سر ما می آورد.
انگشت اشاره ی نویسنده باید به سمت آینده باشد. نویسنده اگر از آینده حرفی نزند، دیگر نویسنده نیست و از ذات نویسندگی اش دور شده است. اگر این طور باشد اثرش اُمیدوارانه است، یعنی علی رغم دادن یک سری هشدارها و بیان برخی دریافتها و حرف ها از آنچه میبیند و درک میکند، باید کاری کند که مخاطب و جامعه، نور را ببیند. این نور اسباب حرکت است و اصالت رمان امروز در حرکت است هرچند بطنی باشد. فرقی نمیکند این حرکت زنانه است یا مردانه. تنها تفاوتش این است که اگر زن جامعه ای امیدوارانه حرکت کند خانواده ای را با خودش به سمت نقطه کمال حرکت می دهد.
از منظر یک نویسنده و فعال فرهنگی، به نظر شما چه رگه ها و زمینه های روان شناختی و جامعه شناختی در این بحث یأس و نااُمیدی وجود دارد!؟
حرف مهم این ماجرا این است که ما باید قبل از این که دیگران به ما بگویند شما کی هستید خودمان بفهمیم کی هستیم و چی میخواهیم. خودمان را که پیدا کنیم اصل راه را رفته ایم.
این مسئله از چند جهت قابل بررسی است. از سویی باید توجه داشت که رسانه در جهان امروز حرف اول را می زند و لذا روایتی که رسانه اول ارایه می کند، بسیار کلیدی و مهم است، اصلا برنده همان روایت است.
اغلب اوقات روایتی که اول گفته می شود، هرچند غلط باشد یا راستی که آمیخته شده با دروغ اما روایت غالب می شود. این روایت زورش می چربد به روایتی که خودمان با جستجو و کنکاش آن را پیدا کرده ایم و عرضه کرده ایم اما روایت اول نبوده. روایت ما از خودمان گاهی روایت ششم و هفتم است. تا ما به خودمان آمدیم روایت های اول و دوم و سوم جای خودشان را در ذهن ها باز کرده اند و کار روایت دست چندم ما برای نشستن در ذهن مخاطب مان خیلی سخت شده است. کار به جایی رسیده که حتی خودمان هم همان روایت اول را باورمان شده متاسفانه.
نکته دیگری این است که گویا انسان ایرانی امروز تحت تاثیر همین روایت ها و تکرارش توسط رسانه، بیش از اندازه ای که باید و لازم است احساس خسران می کند و گرنه بازه های تاریخی بوده که انسان ایرانی شرایطی به مراتب سخت تر و صعب تری نسبت به زمان حال را تجربه کرده. با این حال آن ها را از سر گذرانده و عبور کرده است و این نتیجه ی همان حرکت امیدوارانه اما کُند بوده.
اگر بنا بود انسان ایرانی که اسکندر به او حمله کرده، تحت فشار مغول بوده، با سختی های بسیار دست و پنجه نرم کرده و حتی تکه تکه سرزمینش را از دست داده از ادامه زندگی نااُمید شود، الان این کشور دست ما نبود و نامی از ایران و ایرانی هم باقی نمی ماند.
همین صد سال پیش با اینکه اعلام بی طرفی کردیم در جنگ جهانی، اما از طرف انگلیس و روسیه اشغال شدیم. ایران گرفتار قحطی بد شد و چیزی در حدود ده میلیون ایرانی به خاطر قحطی و گرسنگی و بیماری مُرده اند. این رقم کمی نیست برای کشوری که مستقیم درگیر جنگی نشده. شرایط امروز هم سخت است اما نه سخت تر از روزهایی که پشت سر گذاشته ایم.
وظیفه انسان امروز ایرانی این است که همچنان نسبت به آینده، امیدوارانه حرکت کند و ایستا نباشد. بناست ما این ایرانی که در اختیارمان است را به آیندگان تحویل دهیم و لازمه این کار، داشتن امید و حرکت رو به جلوست. باور من این است که هر چقدر ناامیدتر و تلخ تر به ماجراهای امروز نگاه کنیم، طبعاً ایران ضعیف تری را به نسل های بعدی تحویل می دهیم. ما باید مسیر را از بالا تماشا کنیم تا این رفتن و حرکت را ببینیم.
از سوی دیگر به هر حال، انسان ذاتاً امیدوار است و امید به آینده را دوست دارد. ما دوستان نویسنده ای داریم که در صفحات فضای مجازی چه بسا ژست ناامیدانه هم میگیرند و آه و ناله و فریاد و فغان سر می دهند، اما همین ها آثارشان را به جشنواره ها می فرستند و جایزه هم میگیرند کما این که در فیلم سازی و جشنواره فجر هم این نمونه ها را بارها دیده ایم و خود این آثار فرستادن ها یعنی امید داشتن، وارد شدن به این رقابت ها یعنی امید دارند اما انکارش میکنند.
فکر میکنم آن هایی که سیاه می نویسند در حال فرار از نقاط روشن و امیدوارانه هستند و گاهی دلشان نمی آید این موضوع را بیان کنند و گرنه همان طور که عرض کردم انسان ذاتاً و فطرتاً امیدوار بودن را دوست دارد و به آن تمایل دارد.
ضمن آن که در تمام ادیان الهی و حتی مکاتب غیرالهی و حتی لائیک ها و بی دین ها، امیدواری نسبت به آینده وجود دارد و این مساله انکارناپذیر است.
در مواجهه با نسل جدید که اقتضائات خاص خود را در عصر ارتباطات و فضای مجازی به همراه دارد، نویسندگان چه باید بکنند که در نهایت بتوانند به عاملی در جهت تقویت ارتباط این نسل با مقوله کتاب و کتاب خوانی تبدیل شوند؟
متأسفانه ما در رابطه با نوجوانان، نویسندگان کمی داریم که مشخصاً و به صورت حرفه ای در این عرصه قلم بزنند. من فکر میکنم نویسندگان هنوز اقتضائات این گروه سنی را دقیق نمی شناسند به همین دلیل هم کارهایی که مینویسند به ندرت میتوانند برای آنها دلچسب باشند. همین فاصله ی شناختی منجر به فاصله ی در انتخاب موضوع و فضا و پرداخت داستانی شده است.
به هر حال باید قبول کنیم که نوجوان این روزگار با نوجوان زمان ما و قبل از آن، متفاوت است، به خصوص این که مدیوم سینما و تلویزیون، ریتم و سرعت همه چیز را تند کرده. مقایسه کارتون های زمان ما با امروزی ها مؤید این حقیقت است. مثلاً ما با علاقه کارتون "حنا دختری در مزرعه" را می دیدیم که ریتم کُند و موسیقی آرامی داشت اما نسل جدید کارتون های با این خصوصیات را خیلی دوست ندارند. نوجوان و کودک امروز انیمیشن "فوتبال روباتیک" را نگاه می کند و از لحظه ای که کارتون و انیمیشن شروع میشود تا تمام شود، به دلیل ریتم تند داستان و نوع موسیقی، هیجان و آدرنالین بالا را تجربه میکند.
ژانر علمی- تخیلی هم به دلیل ریتم تند و این که پرحادثه است و نوجوان را به تجربه ی فضاهای جدید و بکر می کشاند برای بچه های امروز جذاب است. این نوجوان کارهایی که نمی تواند در عالم واقعی تجربه کند را در متن و تصویر دنبال می کند.
خلاصه این که نویسنده هایی که دنیای نوجوان را بشناسند بهتر می توانند دل اینها را به دست بیاورند. نویسنده هایی که حواشان به این فاکتورها بوده از طرف مخاطبانشان پذیرفته شدند. انگار یک پذیرش دوطرفه اتفاق افتاده. نویسنده نوجوان را همانطوری که هست پذیرفته و نوجوان متن برخاسته از این نگاه را. خوب قاعدتا نویسنده هایی که همچنان در فضای کند گذشته سیر می کنند، این اقبال را ندارند.
ما اگر قبول کردیم این ها فرزند زمانه ی خودشان هستند همه چیز درست میشود. همین! در تربیت هم همین است و در تولید محتوا هم.
در خصوص توجه به مقوله سبک زندگی با توجه به تأکیدات خاص مقام معظم رهبری در بیانیه گام دوم انقلاب، اهالی هنر و فرهنگ به خصوص فعالان عرصه کتاب و داستان چه وظیفه ای برعهده دارند و مشخصاً چه باید بکنند که فعالیت های انجام شده در این باره به معنای واقعی کلمه، مؤثر واقع شود؟
آنچه به ذهن من می رسد این است که با کارهای شعاری، دیکته ای و نگاه از بالا مشکل ما حل نمی شود. مهم این است که لذت انتخاب سبک زندگی را به بچه ها و نسل جدید بچشانیم.
به عنوان مثال عرض می کنم، وقتی کودک و نوجوان ما، لذت قناعت و صرفه جویی را درک کند، خواه ناخواه آن نوع سبک زندگی را انتخاب می کند.
یکی از دلایلی که داستان ها و آثار مربوط به سبک زندگی به نتیجه مورد نظر نمی رسد، این است که خالق این داستان ها خودش به آن چیزی که می نویسد، باور ندارد و اصلاً سبک زندگی دیگری دارد، مثال بارزش فیلمسازی است که اعتقادی به ارزشی ندارند اما به هر دلیلی برای آن تولید فیلم و سریال میکند یا تصویرسازی که خودش به مطلبی باور ندارد اما تصویر آن را تصور میکند و تولید!
سریالی انیمیشنی در شبکه پویا ساخته شده دربارهی مهارت های زندگی که بارها پخش شده اما همچنان بچه ها با علاقه آن را نگاه می کنند. چرا؟ چرا شیرینی آن سبک زندگی را از این سریال درک می کنند؟ حتما سازنده اش به چیزی که ساخته باور داشته که بر مخاطب اثر کرده. وقتی فرزند ما شیرینی کارکردن و صرفه جویی در زندگی را درک می کند و لذت آن را می چشد، طبعاً همراه می شود.
قاطبه ی مردم باور دارند که بچه اصلاً نباید کار کند، فرهنگ غلطی جا افتاده که وقتی خانواده احتیاج داشته باشد یا بچه پدر نداشته باشد باید کار کند. نتیجه این نگاه هم شده ساعت کار مفید پایین جامعه ایرانی. بچه ها اگر در اوقات فراغت، کار کنند، هم کار در آن ها نهادینه میشود و هم لذت صرفه جویی و پس انداز را در زندگی واقعی درک میکنند. ما با این نگاه ها امروز با یک جامعه ی تحصیلکرده اما بی مهارت مواجهیم. همین فرهنگ سازی وظیفهی ادبیات و رسانه است و در بلند مدت تغییر سبکزندگی را رقم می زد.
بنابر این در وهله نخست، نویسنده و خالق اثر باید به آن چه می نویسد، باور داشته باشد تا بعد بتواند طعم شیرین آن موضوعات را به مخاطبان خود منتقل کند و لذا با کارهای کلیشه ای و تکراری به جایی نمی رسیم.
نکته دیگر این که وقتی اومانیسم بر جامعه مسلط می شود، اصالت با فرد می شود و در چنین فضایی خانواده از هم از اولویت می افتد. این بخش از سبک زندگی وارداتی از نگاه لیبرالی است. مختص جامعه ما هم نیست به همه جوامع شرقی نفوذ کرده. البته هنوز این وجه فردگرایانه در زندگی ایرانی غالب نیست اما نمی توان تأثیر آن را هم منکر شد.
خوشبختانه هنوز بنیان خانواده برای ما اصالت دارد، بنابراین خانواده و تاثیرش را نباید در ادبیات و داستان ایرانی خصوصا نوجوان دست کم گرفت. مهمترین و تاثیرگذارترین نهاد در تغییر و تبیین سبک زندگی همچنان خانواده است.
با توجه به کاهش شمارگان کتاب در سال های اخیر، برخی نویسندگان به سمت نوشتن در فضای مجازی رفته اند. اساساً شما این رویکرد و ورود به این فضا و عرصه نوین را می پسندید؟
من معتقدم که نویسنده باید پیشروتر از خواننده باشد، چرا که با جهانی که در کار خود خلق کرده، دست مخاطب را می گیرد و وارد آن جهان می کند و چشم انداز و افقی را به او نشان می دهد.
اگر بنا باشد که ما کارمان را مرحله به مرحله بگذاریم در فضای مجازی، این جا نقض غرض صورت می گیرد، بلکه ما باید افق بالاتر را به مخاطب نشان دهیم.
در واقع ما باید مخاطب را بشناسیم و جامعه و تاریخ و سرزمین خود را بشناسیم و به روز باشیم. باید اقتضائات ادبیات امروز را درک کنیم اما با همه این ها، در نوشتن باید استقلال داشته باشیم، به این خاطر که کتاب محصول نگاه و تفکری است که نویسنده به آن رسیده است.
نویسنده می خواهد به مخاطبش بگوید که به نظر من غایت جهان این گونه است یا از نگاه من باید این گونه باشد، لذا اندیشه و تفکر خودش را مطرح می کند، در عین حال که نباید از درک تحولات و شرایط روز نیز غافل بماند.
و اما درباره حضور نویسنده ها در عرصه فضای مجازی، شخصاً تنها دلیلم از حضور در این عرصه، ارتباط با مخاطب است، در دسترس ترین و راحت ترین مسیر برای بازخوردگیری از مخاطب همین فضای مجازی و شبکه های اجتماعی است.
چند سال پیش من مجموعه داستانی درباره وقف داشتم که به سفارش اداره اوقاف نوشته بودم که لحظهی تحویل سال در امامزادگان و بقاع متبرکه به نوجوانها هدیه شده بود.
در صفحه ام از نقاط مختلف بازخوردها و نظرات گوناگونی را دریافت کردم و متوجه شدم که نوجوان و جوان امروز چطور با داستانم ارتباط برقرار کرده است. کجایش را دور دیده و کجایش را دوست داشته. کمک کرده به شناخت درست من از مخاطبم و نگاهش به مسائل.
آخر گفت و گویمان نکته ای را عرض کنم که ساده است اما مهم. ما برای کتاب خوانی دو دسته مخاطب داریم؛ مخاطب حرفه ای که به هر حال بر اساس دنیای مورد علاقه اش، کتابش را پیدا می کند و مخاطب غیرحرفه ای که البته بخش زیادی از مخاطبان ما غیرحرفه ای هستند و گرچه دوست دارند کتاب بخوانند اما نمی دانند کدام کتاب را بخوانند و لذا در جمع های دوستانه یا فامیلی که کتابی معرفی می شود و تبلیغش را می بیند سراغ آن کتاب می رود.
ما باید حواسمان به مخاطبان غیر حرفه ای هم باشد. گاهی خرید کتاب این گروه از گروه اول هم بیشتر می شود و البته تاثیر بیشتری هم پذیرفته اند از متن ها.
گفت و گو از: سید محمد مهدی موسوی